گل یخ

بنگر که بزرگترین آرزوی من چه کم حرف است : تو !

گل یخ

بنگر که بزرگترین آرزوی من چه کم حرف است : تو !

داستان ( واقعی ) قسمت دوم

نویسنده : وحید . ح      

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

دوستان عزیز لطفا" با احترام به نویسنده داستان حق کپی رایت را رعایت کنید


برای خواندن قسمت اول از لینک زیر استفاده کنید



کلافه بودم .. هنوز هم از اتفاقی که افتاده بود منگ بودم .. با اینکه چند ماهی ازش می گذشت هنوز هم نتونسته بودم باهاش کنارم بیام ... فکر اینکه باران باهام اون کار رو کرده باشه داغونم کرده بود .. به اندازه 10 سال پیرتر شده بودم .. هر چند می دونستم که به خاطر بیماری هستش ولی فکر کردنای زیاد هم بی تأثیر نبود ... باز هم آهی کشیدم و شروع به نوشتن کردم ... از اون موقع دیگه باران رو ندیده بودم ... فقط خونه بودم ، فقط گه گاهی می رفتم به همون پارک ، رو نیمکت سوم .. می نشستم مدتها می نشستم .. ولی نمی تونستم به یه جا خیره بشم همه جای شهر برام یه رنگ دیگه گرفته بود .. فکر اینکه چند مدت بعد دیگه نمی تونستم هیچکدوم از اینا رو ببینم آزارم میداد .. مدام به خاطرش اشک می ریختم ..بعد از تموم شدن ضبط آخرین آهنگ دیگه حسی واسه خوندن نداشتم .. صدام هم گرفته به نظر می رسید.. تلفن زنگ زد ، قبل از اینکه بتونم خودم رو تکون بدم و برش دارم قطع شد .. تو آشپزخونه بودم که یه بار دیگه صدای تلفن رو شنیدم .. تو اولین زنگ برداشتم بفرمائین ... یه صدایی از پشت خط گفتم سلام آقا وحید ... آشنا به نظر م رسید ولی نمی دونم کجا شنیده بودم ..

-          من دوست باران هستم ! می خواستم اگه واستون ممکنه ببینمتون ...

-          باران ! من دیگه باهاش کاری ندارم ... !

-          می دونم ، ولی اگه لطف کنید و یه جائی قرار بذارید ممنونتون می شم .. وقتتون رو زیاد نمی گیرم ....

-          باشه ... هر جایی شما بگین ... !

-          پارکی که با باران قرار می ذاشتین .. همون جا ...

-          نیمکت سوم ؟!

-          نیمکت سوم !! فردا ساعت 4 .


برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید ...


با یه لبخند تلفن قطع شد .. اصلا نمی دونم چطور شد قبول کردم ... به سرم زد تلفن رو بردارم و بگم ببخشید نمی تونم بیام ... ولی بعد گفتم برم و همه اون حرفایی رو که نتونستم بزنم بگم ... شاید با دیدن این قیافه من به خودش بیاد و ببینه چه بلائی سرم آورده ...

 

دیگه مثل سابق جلوی آینه واسه مرتب کردن موهام وقت نمی گذاشتم .. واسم مهم نبود ... با این قیافه سخت بود شناختن من ... دیگه حتی ظرف غذام رو هم از بقیه جدا کرده بودم .. شبا بعد از خوابیدن همه ظرفام رو می شستم و می آوردم تو اتاق تا فردا ... بیشتر از 3 ساعت نمی تونستم بخوابم ... تکیه می دادم به دیوار و شروع می کردم به زمزمه آهنگام .. گاهی هم تو همین بین می زدم زیر گریه ، می دونستم این کارام بقیه رو هم آزار میده، واسه همین فقط آروم و بی صدا اشک می ریختم ... بالاخره ساعت 3 شد ، زدم بیرون . هیچ وقت دلم نمی خواست دیر سر قرار برسم ، حت حالا .. تو این روزای آخر ... رسیدم ; ولی مثل اینکه قبل من یکی دیگه اونجا بود ... رفتم نزدیک تر .. یه دختر جوون بود .. نمی شناختمش از کنارش رد شدم ... چند بار برگشتم و نیگا کردم تا اینکه نگاه اون هم به من افتاد ، آقا وحید ... ؟!

خودم هستم ... شما باید دوست باران باشید .. سلام ... یه لحظه از قیافه ای که داشتم خجالت کشیدم ... رو صندلی نشستم .. ولی جرئت نداشتم بهش نگاه کنم ... تا اینکه شروع کرد به حرف زدن ... ببینین نمی خوام از باران طرفداری کنم ، کار خوبی نکرده ولی خب الآن پشیمونه ..

یه خنده تلخ ... با یه آه سوزناک ، تنها جوابی بود که واسه این حرف داشتم ...

-          می فهمین دارین چی می گین .. ( بلند شدم ) به من نگاه کنین ... می تونین من رو بشناسین .. از وقتی اون مریضی افتاده به جونم هر روز دارم پیرتر می شم ... هر روز دارم دعا می کنم این کابوس زودتر تموم شه .. باور کنین شما نمی تونین بفهمین ....

-          متأسفم که ناراحتتون کردم ..

-          - ناراحت .. تو این مدت اینقد اتفاقات مختلف دیدم که دیگه حرفای شما باعث آزارم نمیشه .. من ایدز دارم .. می فهمین .. همه اینا هم تقصیر بارانه ...

-          ایدز ؟!!

-          آره .. وقتی باران یه عده رو اجیر می کرد که اون بلا رو سرم بیارن من ایدز گرفتم .. از اون وقت زندگیم داغون شد ... همه چی از بین رفت .. الآن دیگه منتظر مرگم هستم ... نمی دونم چرا باران باهام این کار رو کرد ، می توسنت بهم بگه که نمی خواد دیگه ادامه بده ، من با باران چیکار کرده بودم که باهام اینطوری تا کرد .... ؟!!

(( ادامه دارد ))


برای خواندن قسمت اول از لینک زیر استفاده کنید



قسمت اول


 

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ق.ظ http://worldtheme.ir

سلام وبلاگنویس عزیز!
شما میتوانید به صورت رایگان قالب درخواستی خودتان را سفارش دهید . اگر این کا ر را از طریق انجمن ما ، انجام دهید یک هیدر رایگان هم دریافت میکنید

http://worldtheme.ir/forum

قالب ساخته شده و یا ترجمه شده به سیستم وبلاگدهی شما ، در اختیار همگان و در صفحه ی اصلی سایت قرار میگیرد

همچنین میتوانید با دنیای تم تبادل لینک کنید. نخست ما را با نام "دنیای تم - مرجع قالب وبلاگ و سایت" لینک کنید سپس نام لینک خود را برای ما از طریق نظرات یکی از مطالب , بفرستید

باتشکر مدیریت دنیای تم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد